برای "مرد هزارحنجره"
ایسنا/فارس منوچهر اسماعیلی، از چهرههای پشت پرده تلویزیون و سینمای ایران به شمار میرفت؛ شخصیتی که بیشتر مردم با صدای او خاطراتی ماندگار داشته و دارند.
امیر عفاف، کارگردان سینما و تلویزیون که سابقه ساخت فیلم مستند “پیدایش سینما” و همچنین فعالیت در عرصه رسانه به عنوان روزنامهنگار و خبرنگار حوزه فرهنگ و هنر را دارد، بخشی از خاطرات خود از مرحوم “منوچهر اسماعیلی” را در قالب یادداشتی به نگارش درآورده است.
عفاف در این یادداشت که برگی از دفتر خاطرات او در مسیر تولید فیلم “پیدایش سینما”ست، نوشته است:
” بیست سال پیش؛ هوا روشن و تاریک است و درختانِ افراشته پلِ رومی، شاخه در شاخه دارند. دو نوجوان روی دیوارِ باغ سفارت ترکیه، اعلان می چسبانند. پیاده ام. با مریم، دختر عزت الله مقبلی قرار دارم تا از دورانِ گویندگی پدر بگوید. حرف با یک شیبِ تُند به منوچهر اسماعیلی می رسد. می پرسد: برای تحقیق به منوچهرخان هم سرزده ای؟ می گویم: از اُبهت شان می ترسم.
بهار، پاییز و زمستان را کنار زده و اولِ صف ایستاده است. برنامه صداهای دیدنی را ویژه نوروز برای تلویزیون کار می کنیم. رضا عطاران، کوچه اقاقیا را در خانه ای وسیع کارگردانی می کند. به همراه گروه برای مصاحبه با منوچهر نوذری به این خانه زیبا آمده ایم. چای را با قرص قند شیرین می کند و می پرسد: با اسماعیلی هم مصاحبه کردین؟ می گویم: از اُبهت شان می ترسم.
چند روز بعد، آرش معیریان در راهروی هدایت فیلم قدم می زند و به فیلم کُما فکر می کند. حمید نعمت الله برای بوتیک و فرهاد حیدری برای سریال مهمانپذیر طوبی، تصاویر را بُرش می دهند و پلان ها را جراحی می کنند. مسعود کیمیایی و علیرضا شمس در آبدارخانه برای سربازهای جمعه، برنامه می ریزند. کیمیایی سیگارش را آتش می زند و می پرسد: سراغ اسماعیلی هم رفتی؟ می گویم: از اُبهت شان می ترسم.
بازگشت به یک سال قبل تر، استودیو ساند فیلم؛ منوچهر اسماعیلی با لباس روشن و پاکیزه و رفتاری آرام و متین، کنار پنجره ای که بر خیابان شریعتی گشوده می شود در نزدیکی تلویزیون و میز تلفن نشسته است. با کیکاوس یاکیده درباره کتابِ شعرش حرف می زنیم که تازه چاپ شده و به بازار آمده است.
با زاویه ای نشسته ام که قابِ منوچهرخان را کامل و از روبرو داشته باشم. موقع گویندگی خروشان است و کلمات را هدر نمی دهد. نقش را نقش می زند. ایستاده ام کنار گارنیک و محمد مصطفی زاده و از پشت شیشه ای که امانتدارِ صدا است در برابر فتحِ میکروفن و سلطنت بر مغناطیسِ نوار حیرت می کنم.
دو سال بعدترش، منزل اصغر بیچاره؛ عمو اصغر از دوبله های ایتالیا حرف می زند و با جمله ای که رعد زده و ناگهان به ذهنِ سرزنده اش خطور کرده است، می پرسد: بلاخره سراغ منوچهر رفتی؟ می خوای زنگ بزنم امشب بیاد اینجا؟ عطسه می کنم. صبر می آید. این نخستین صبرِ زندگیم بود که صبر نکردم. پیشانی عمو اصغر را از روی رغبت و شوق می بوسم.
استاد منوچهر اسماعیلی با دسته ای عکس می آید. نمی توانم نگاهم را از صورتش بردارم. همه ماهیچه های سر و گردنم خشک شده است. مثل یک مهاجمِ فضول، عکس ها را محاصره می کنم. عمو اصغر موقع اذان مغرب از دوستانِ رفته اش یاد می کند. حالا هر دو رفته اند.
منوچهرخان می رود، اما عکس ها را می گذارد تا از روی آنها نسخه بردارم؛ بهترین دستاویزم برای ملاقات بعدی. در چند عکس با فوتبالیست های تیم ملی است که از فتح آسیا آمده اند. در یکی از آنها با دکتر محمود فاطمی دورِ حسین کلانی حلقه زده اند و لبخندِ دندان نما دارند. امروز با فاصله کوتاهی دوباره کنار هم ایستاده اند.
از آن شب، یخِ رابطه می شکند. ارادت به استاد، عادت نمی شود. تلفنی برای فیلم های آل کاپون و دروازه های پاریس دلتنگی می کند. فقط یک روز زمان می خواهم تا آنها را روی وی اچ اس تکثیر و تقدیم کنم. هنوز از خلقتِ دی وی دی بی خبریم. چند سال می گذرد و مسافرِ همیشگی شیراز می شوم.
فرزاد تیموری قصد دارد در سینما پرسیا طی مراسمی باشکوه از اصغر بیچاره قدردانی کند. یک هفته است که پیغام گیرِ منزلِ عمو اصغر یک جمله ثابت و تکراری دارد: خونه نیستم، بعد تماس بگیرید. تلفن همراه خاموش است. نگران می شوم.
استاد اسماعیلی از عمو اصغر باخبر است: می دونم کجاس، بهش می گم تماس بگیره. عمو اصغر زنگ می زند. برای همیشه از ایران رفته است.
آخرین تماس های تلفنی با هر دو استاد. سه سالِ پیش، باز هم استودیو ساند فیلم؛ آخرین قسمتِ انتقامجویان دوبله می شود. در استودیو با نگین کیانفر برای “https://www.isna.ir/news/1401060503803/ایسنا” گفت و گو می کنم. ناصر نظامی لطف می کند و پول ناهار را می پردازد. با شکمِ سیر نشسته ایم که عالیجناب وارد می شود. هیچ از دوران گذشته به یاد نمی آورد. شب نشینی های خانه عمو اصغر را فراموش کرده است. برای یادآوری، پیله نمی کنم. محمد محمدی یکی از محققان و هوادارانِ دوبله هم با شکلات و شیرینی می آید. او هم سئوال دارد، اما بعد از چند پرسش منصرف می شود و ذهنِ استاد را خسته نمی کند.
این آخرین دیدار است. حالا صدای تلویزیون را بسته ام. هجرتِ استاد را پذیرفته ام، اما باور نکرده ام. تا شده ام. دنیای سینما، آخرتِ دوبله شده است. سینما بدون اسماعیلی باید شرم کند و عرقِ سرد بریزد؛ برای استادی که صدا فروش نبود، هنرمند بود.”
انتهای پیام
منبع:خبرگزاری ایسنا